پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

پرهام 13 ماهه

13 ماهگیت مبارک پسر عزیزم،نفس زندگی 13 ماهگیت بهانه ای شد که با وجود مشغله زیاد بیامو وبلاگتو بعد از مدتی به روز کنم.ایشالا که هر روزت بهتر از روز قبل باشه.این روزا حسابی داری دل منو بابایی رو می بری.دیوونه وار دوست داریم.بهونه زندگیمون شدی. کلمه های جدید میگی. کارای جدید انجام میدی. و 10 برابر قبل زور میزنی واسه در آوردنو کندن وسایل از جاشون. خلاصه الان از باز کردن در همه چی رفتی سراغ روشن کردن وسایل که البته خطرناکنو ما هم حسابی باید شش دونگ حواسمون بهت باشه.وروجکی شدی که نگو. حالا سر فرصت ازت میگم .اینم عکسایی از این روزا این عکس دیروز.این روزا اینطوری میشینی.با گرفتن همه چی ...
23 دی 1392

روزهای نه چندان خوب

پرهام عزیزم این روزا این شده کارم که روزی ده هزار بار بگم خدایا شکرت که تموم شد. بعد از یه غیبت طولانی اومدم.هم از لحاظ روحی و هم جسمی حسشو نداشتم که بشینمو برا تعریف کنم که این روزا چی بهمون گذشت .24 آذر ماه یعنی دو روز بعد تولدت رفتیم خانه بهداشت که واکسن 1 سالگیتو بزنیم.مشکلی نبود اینبا ر چون بابا کار داشت دو تایی رفتیمو شما مث همیشه مثل یه مرد بدون جیغ و فریاد واکسنتو زدیو فقط یه جیغ کوتاه و بعدشم برگشتی مو شکافانه به آقای رزاقی نگاه کردی.انگار میخاستی بشناسیو دفعه بعد مقاومت نشون بدی حالا بگذریم که آقای رزاقی بازم به آدامای دور وبر گفت که مامان این بچه رو می بینین؟واکسن یه روزگی ...
5 دی 1392
1